گفتم بيا !!!! گفت پاهايم يخ زده .. رفتم به پايش سوختم..
گرم شد رفت به سوي ديگري
+ نوشته شده در یکشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۱۰:۸ ب.ظ توسط Fatima
|
گفتم بيا !!!! گفت پاهايم يخ زده .. رفتم به پايش سوختم..
گرم شد رفت به سوي ديگري
من گمان ميکردم..رفتنت ممکن نيست
رفتنت ممکن شد،،،، باورش ممکن نيست
سفر کردم حکايت ها شنيدم
نفهميدم چه شد تا اينکه روزي
سر کوي رفيق بازي رسيدم
به هر باغي رسيدم از سر شوق
ز هر دسته گلي يک شاخه چيدم
غلامم چاکرم لوتي بفرما
همين ها شد همه عشق و اميدم
بدون هيچ حرف و سوالي
پياله ي هر کسي را سر کشيدم
ولي افسوس با هرکه نشستم
رفاقت کردم و خوبي نديدم
چشام باروني و قلبم شکسته
ازين دنيا و اهلش دل بريدم
هَـــر جــا دِلــــت مــيــخــواهَــد بُـــــــرو ...
گـــفــتــم از عـــــاشـِـــق شــُـدن مـــــيـتـَرسَم
گــــفـتـي مـَـــــن فـَــــــرق دارَم...
آره تـــــــو فـَــــرق داشـــــتــي ...
قـَــــــشــنــگــتــَــر دروغ مـــــيــگــفــتــي ......