ای زندگی oh life

چشمای من میل به گریه داره

میخواد بباره

دل نمیدونی که چه حالی داره

از در و دیوار واسه دل میباره

غصه به جز گریه دوا نداره

زندگی آی زندگی خسته ام خسته ام

گوشه ی زندون غم دستاتو بسته ان

هر چی تو دنیا غمه مال منه

روزی هزار بار دل من میشکنه

دل دیگه اون طاقتارو نداره

پشت سر هم داره بد میاره

از در و دیوار واسه دل میباره

غصه به جز گریه دوا نداره


داستان عشق love story

در روزگارهای قدیم جزیره ای دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند: شادی، غم، دانش عشق و باقی احساسات . روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است. بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایقهایشان كردند.

اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند. زمانیکه دیگر چیزس از جزیره روی آب نمانده بود عشق تصمیم گرفت تا برای نجات خود از دیگران کمک بخواهد. در همین زمان او از ثروت با کشتی یا شکوهش در حال گذشتن از آنجا بود کمک خواست.

“ثروت، مرا هم با خود می بری؟” ثروت جواب داد:

“نه نمی توانم. مفدار زیادی طلا و نقره در این قایق هست. من هیچ جایی برای تو ندارم.”

عشق تصمیم گرفت که از غرور که با قایقی زیبا در حال رد شدن از جزیره بود کمک بخواهد.

“غرور لطفاً به من کمک کن.”

“نمی توانم عشق. تو خیس شده ای و ممکن است قایقم را خراب کنی.”

پس عشق از غم که در همان نزدیکی بود درخواست کمک کرد.

“غم لطفاً مرا با خود ببر.”

“آه عشق. آنقدر ناراحتم که دلم می خواهد تنها باشم.”

شادي هم از کنار عشق گذشت اما آنچنان غدق در خوشحالی بود که اصلاً متوجه عشق نشد.

ناگهان صدایی شنید:

” بیا اینجا عشق. من تو را با خود می برم.”

صدای یک  بزرگتر بود. عشق آنقدر خوشحال شد که حتی فراموش کرد اسم ناجی خود را بپرسد. هنگامیکه به خشکی رسیدند ناجی به راه خود رفت.

عشق که تازه متوجه شده بود که چقدر به ناجی خود مدیون است از دانش که او هم از عشق بزرگتر بود  پرسید:

” چه کسی به من کمک کرد؟”

دانش جواب داد: “او زمان بود.”

زمان؟ اما چرا به من کمک کرد؟”

دانش لبخندی زد و با دانایی جواب داد که:

“چون  تنها زمان بزرگی عشق را درک می کند.”

نمیشه باورم i cant believe it

اون که داره بی تفاوت میگذره رد میشه از من

اون که داره بی بهونه دور میشه همیشه از من

اون که تو خواب و خیالش منو دیگه راه نمیده

اون که میگه از تموم خاطراتش دل بریده

اون تو نیستی نه نمیشه باورم

اون تو نیستی بذار از خواب بپرم

اون تو نیستی اون که دوسم نداره

اون که داره منو تنهام میذاره

اینارو تو خواب میبینم

شب تنهایی بلنده

اون که اشکامو میبینه

ولی چشماشو میبنده

اون که هیچ حسی نداره

به من و این همه دردم

اون که میگه تا قیامت

پیش تو برنمیگردم

اون تو نیستی نه نمیشه باورم

اون تو نیستی بذار از خواب بپرم

اون تو نیستی اون که دوسم نداره

اون که داره منو تنهام میذاره

 

حرفایی که قلبمو سوزونده

حرفایی موند تو سینه که قلبمو سوزونده

گفتی پری از کینه یکی به من رسونده

عاشقتم هنوزم نمیکنم تلافی

برای اشتباهت قهر من و تو کافی

شنیدم دوسم نداری

پشت هم هی بد بیاری

تو شدی ازم فراری

خیلی وقته منو تنها میذاری

سر هر قول و قراری

بهونه برام میاری

آخر چشم انتظاری

خیلی سخته بگی حرفی نداری

قهرم

با همتون قهر می کنم

می رم یه جای دور عمرمو سر می کنم

میرم به اونجایی که میگن شهر غمه

اونجا همش مال منه

جایی که فقط غصه و ماتمه

قهر می کنم قهر می کنم

با خودمم قهر می کنم

توی جهنم می شینم

کاری ندارم با کسی

تنهای تنها می شینم

شوخی ندارم با کسی

اونجا می شینم تنهای تنها

با همتون قهر می کنم