یادش بخیر
تاوان
خيانت دیدم وُ گفتم : تلافی می کنم من هم
اگر با دیگری باشم؛ سبک تر می شود دردم
خيانت کردم اما تو؛ ز من با طعنه پرسیدی :
چرا با اینکه بیزاری دچار ترس و تردیدی؟
خيانت کردی و چون ابر؛ به شَکَّم گریه باریدم
خيانت کردم وُ اشکی به چشمانت نمی دیدم
تلافی کردم و دردی فزون گردیده بر دردم
درونت از غمم خالیست ؛ خيانت من به خود کردم
گناهت گردنم مانده ؛ چه تاوانی که پس دادم
چه کردم با خیالاتم ؛ نخواهد رفت از یادم .
من که ادعا نکردم
من که ادعا نکردم
نمیگم خطا نکردم من که ادعا نکردم
همه گفتن بی وفایی من که اعتنا نکردم
عازم سفر شدی تو من دلم می خواست بمونی
واسه موندن تو اما بخدا دعا نکردم
واسه تو کلی نوشتم که یه جوری مبتلا شی
تقصیر منه که آخر تو رو مبتلا نکردم
توی کوچه ی رفاقت یه سلام جواب ندادم
تو دلم تویی اون و با کسی آشنا نکردم
میدونم دوسم نداری حتی قد یه قناری
اما عاشقم هنوزم بودن اشتباه نکردم
ما جایی قرار نذاشتیم جز تو کوچه های رویا
این دفعه تو اومدی من به قرار وفا نکردم
زیر دین ناز چشمات یه عمریه دارم میسوزم
تا خاکستری نشه دل دینمو ادا نکردم
اومدن واسه نصیحت به بهانه ی یه صحبت
عمرشون کلی تلف شد چون تو رو رها نکردم
راه آسمون که بسته س گرچه قلبامون شکسته س
تا بحال انقد خدا رو اینجوری صدا نکردم
تو من و گذاشتی رفتی خواستی من دیوونه تر شم
باورت نمیشه شاید آخه جون فدا نکردم
نامه های عاشقونه با نشونه بی نشونه
اما از کسای دیگه س پس اونا رو وا نکردم
یادته عکست و دادی بذارم تو قاب قلبم
بعد از اون روز دیگه هرگز به کسی نگا نکردم
تو از اون روزی که رفتی نه تو رفتی که ببینی
تا قیامت هم تو رو من از خودم جدا نکردم
خیانت نکردم
میدونم یه روزایی از زندگی
تو رو من به خوبی حمایت نکردم
واسه اون همه اشتباه و خطا
پشیمون نبودم..ندامت نکردم
بهشت و زیاد وعده دادم بهت
میدونم یه بارم قیامت نکردم
به محراب تو اومدم از نیاز
دعا کردم اما عبادت نکردم
دعا کردم و تو برآورده کردی
دعا کردی و استجابت نکردم
بزرگی ِ تو که پنهون نبود
چرا هرگز حس حقارت نکردم؟
میدونم میدونم همشون قبول
خودم گفتم و هیچ شکایت نکردم
ولی از خيانت نزن افترا
من هر کار کردم خيانت نکردم! ...
چقدر عوض شدی
گفته بودی که هیچ کسی نمیگیره جای منو یه کاری کردی با دلم که زندگی برام نموند گناه من چی بود آخه،سنگ صبور غصه هام؟ چقد عوض شدی گلم،چی سر عشقمون اومد؟ چقد عوض شدی گلم،اون همه مهربونی کو؟ کی فکرشو می کرد یه روز،اینجوری باشه قسمتم؟ اگه بدونی چجوری این همه راهو اومدم هر جا که اسم تو میاد،اسم خودم یادم میره دلیل گریه های من فقط تویی...یادت باشه
محاله روزی برسه نگیری دستای منو
آتیش بی خیالیات تموم دنیامو سوزوند
فقط بهم بدی نکن،من از تو خوبی نمیخوام
چی شد که قلبت یه دفعه قید منو اینجوری زد؟
چی شد روزای خوبمون؟من نمیگم...خودت بگو
بشکنی...داغونم کنی،جا بذاریم تو غربتم
اگه بدونی که چیا کشیدم و دم نزدم
یه لحظه خشکم میزنه،یه لحظه گریه م میگیره
یه روز نیاد که زندگیت مثل من از هم بپاشه
انگار نه انگار
کنج خونه نشستی و در رو دنیا بستی و
از بس شکایت میکنی به مردن عادت میکن
هی میگی تقدیر منه و هی میگی تقصیر منه
تو این وسط چه کاره ای که عمریه آواره ای
بهش میگم بسه دیگه چکار داری کی چی میگه
نذار خودت سرکار انگار نه انگار
میگم هنوز د یر نشده هنوز د لت پیر نشده
پاشو ودست رو دست نذا ر انگار نه انگار
توی گذشته موندی و هی دلتو سوزوندی و
هر چی میگم بخند یه بار انگار نه انگار
ا نگار همه بیکارنو دشمنی با تو دارنو
همش با تو بد میکنن راه تو رو سد میکنن
ا ینا همش بهونت کارای بچه گو نته
چشم دلت تا نبینه صد سال د یگم همینه
این دیگه حرف آخره عمر تو داره میگذره
تمو م که شد به روت نیار انگار نه انگار
یه طرفه پیش قاضی نرو
مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد ..
به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد . دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد فریاد زد : پدر نگاه کن درختها حرکت میکنن. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد . کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را می شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار میکرد، متعجب شده بودند…
ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت میکنند . زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه میکردند . باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید . او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران میبارد، آب روی من چکید .
زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمیکنید ؟
مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر میگردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی میتواند ببیند.
نمیکنم تلافی
حرفایی موند تو سینه که قلبمو سوزونده
گفتی پری از کینه یکی به من رسونده
عاشقتم هنوزم نمی کنم تلافی
برای اشتباهت قهرمن و تو کافی
شنیدم دوسم نداری پشت هم هی بد بیاری
تو شدی ازم فراری خیلی وقته منو تنها می زاری
سر هر قول و قراری بهونه برام می آری
آخر چشم انتظاری خیلی سخته بگی حرفی نداری
تو بی من من بی تو روزا به کندی میگذره
چی میشه که پیشه کسی باشی عاشقتره
یک نگاه شد گناه این اشتباه آخره
قصه مون بسر رسید با یه دنیا خاطره
حالا تنهای تنهام توی این دنیا
من که موندم پای تو
ولی تو رفتی چرا چرا چرا
شنیدم دوسم نداری پشت هم هی بد بیاری
تو شدی ازم فراری خیلی وقته منو تنها می زاری
سر هر قول و قراری بهونه برام می آری
آخر چشم انتظاری خیلی سخته بگی حرفی نداری...
باغبانی پیرم