چطور دلت اومد؟

چطور دلت اومد بری
بعد هزارتا خاطره
تاوان چی رو من میدم
اینجا کنار پنجره
چطور دلت اومد بری
چطور تونستی بد بشی
تو اوج بی کسیم چطور
تونستی ساده رد بشی     
چطور دلت میاد بامن
اینجوری بی مهری کنی     
شاید همین الان توام
داری بمن فکر میکنی          
چطور دلت اومد که من
اینجوری تنها بمونم     
رفتی سراغ زندگیت
نگفتی شاید نتونم
دلم سبک نشد ازت
دلم هنوز میخواد بیای
حتی با اینکه میدونم
شاید دیگه منو نخوای
بذار که راحتت کنم
از توی رویات نمیرم
میخوام کنار پنجره
بیادت اروم بمیرم

اصلا دوستم نداشتی

تو از قلب پاکم خبر نداشتی ؛ تو عالم یه رنگی که ما رو کاشتی

نگو که این جدایی کار خدا بود ؛ مشکل فقط همین بود دوستم نداشتی

هر وقت میخواستم بگم یه با وفا باش ؛ تو این همه غریبه یه آشنا باش

دلم تو سینه داد زد این التماسه ؛ فکر غرور این دل محض خدا باش

نه جای قهر گذاشتی نه جای آشتی ؛ گفتی هواتو دارم اما نداشتی

نه اینکه تو عشقت من کم آوردم ؛ مشکل فقط همین بود دوستم نداشتی

شاید در این بازی قلبت بشه راضی ؛ ما رو شکستی

حالا که میسوزم از آتش عشقت ؛ خاموش نشستی

در غایت خوبی تو چیزی کم نداشتی ؛ مشکل فقط همین بود دوستم نداشتی

عشق حقیقی

این داستانی که در زیر نقل می شود یک داستان کاملا واقعیست که در ژاپن اتفاق افتاده است:
شخصی مشغول تخریب دیوار قدیمی خانه اش بود تا آنرا نوسازی کند . توضیح اینکه منازل ژاپنی بنابر شریط محیطی داری فضایی خالی بین دیوار های چوبی هستند .

این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پشتش فرو رفته بود .

دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد . وقتی میخ را بررسی کرد خیلی تعجب کرد ! این میخ چهار سال پیش ، هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود !

اما براستی چه اتفاقی افتاده بود ؟ که در یک قسمت تاریک آنهم بدون کوچکترین حرکت ، یک مارمولک توانسته بمدت چهار سال در چنین موقعیتی زنده مانده !

چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است . متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد .

در این مدت چکار می کرده ؟ چگونه و چی می خورده ؟

همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یکدفعه مارمولکی دیگر ، با غذایی در دهانش ظاهر شد !

مرد شدیدا منقلب شد ! چهار سال مراقبت . واقعا که چه عشق قشنگی ! یک موجود کوچک با عشقی بزرگ ! عشقی که برای زیستن و ادامه ی حیات ، حتی در مقابله با مرگ همنوعش او را دچار هیچگونه کوتاهی نکرده بود !

اگه موجودی به این کوچکی بتونه عشقی به این بزرگی داشته باشه پس تصور کنید ما تا چه حد می توانیم عاشق همدیگه باشیم و شاید هم باید پایبندی رو از این موجود درس بگیریم ، البته اگر سعی کنیم خیلی بهتر از اینها می توانیم چرا که باید به خود اییم و بخواهیم و بدانیم ، ‏که انسان باشیم